ملکوت . پژوهش و نقد مسیحیت

مسیحیت پژوهی

کتاب مقدس و کلیسا و فمنیسم 1

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

(قسمت اول)

در میان عوامل مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که در ظهور فمینیسم نقش داشته‌اند، عامل دین مهم‌ترین نقش را ایفا کرده است. تأثیر و نفوذ دین در اروپا از یک سو و رویکرد تبعیض‌آمیز جنسیتی کتاب مقدس و ارباب کلیسا از سوی دیگر، موجب شد که جنبش زنان در ابتدا با تفسیر و توجیه دل‌خواهانه از آموزه‌های مسیحیت و سرانجام با نفی و طرد کامل آن، به تدریج به موضع رویارویی با آموزه‌های کتاب مقدس سوق پیدا کند. این نوشتار به اختصار به سیر تحول جنبش زنان و مواضع ضد دینی هسته‌های اولیه تشکیلاتی فمینیست‌ها از جمله زنان سالن‌دار، انجمن جوراب آبی‌ها، لژهای زنانه، فراماسونری و کوئیکرها اشاره می‌کند و سرانجام در جهت ردیابی بازتاب تشکیلات مذکور بر فمینیسم، به معرفی و تبیین اجمالی نظریات سه تن از بزرگان این نهضت، جان استوارت میل، برتراند راسل و سیمون دوبوار، می‌پردازد. 

 

 نویسنده: مسعود - طالبی 

 منبع: خبرگزاری - فارس

  

با گذشت حدود دو قرن از تاریخ پیدایش جنبش زنان در غرب و انجام پژوهش‌های گوناگون با اهداف و گرایشات اجتماعی، سیاسی، علمی و فلسفی، مطالعات زنان در جامعه‌ی ما با تأخیر بسیار زیادی، مورد توجه قرار گرفته است. به طور کلی آشنایی با پدیده‌ی نهضت زنان، تنها در دایره‌ی مباحث غرب‌شناختی و در زیر مجموعه‌ی آن، قابل فهم و تبیین است که متأسفانه این رشته در جوامع غیر غربی، به ویژه در کشورهای جهان سوم، هنوز به صورت رشته‌ای تخصصی، آکادمیک و روشمند در مراکز پژوهشی دانشگاهی تحقق نیافته است. از این رو، مطالعات صورت گرفته از حیث نوع متدلوژی و شیوه‌ی صورت‌بندی مسایل، چندان مبتنی بر موازین علمی نبوده و دچار چالش‌هایی از جمله موارد ذیل می‌باشد:

الف)- تعمیم یک پدیده‌ی سیاسی و اجتماعی خاص بومی غربی و انطباق آن به کل جوامع بشری با پیش‌فرض یکسان‌انگاری بستر آن و به بهای نادیده انگاشتن تفاوت‌های ساختاری عمیق فرهنگی، دینی، سیاسی و اقتصادی در میان جوامع.

ب)- برخورد گزینشی با برهه‌ای از تاریخ تمدن غرب و مسکوت گذاردن آگاهانه‌ی بخش‌های دیگری از تاریخ، به انگیزه‌ی یافتن مؤیدی برای اثبات نظریات خویش که در واقع، خود نوعی تحریف و سانسور حقایق علمی و تاریخی است.

ج)- یک‌سو‌نگری و تحلیل مجرد و انتزاعی یک موضوع مرکب و پیچیده تا مرز ساده‌اندیشی و ذهنی‌گرایی مطلق، همراه با حذف یا کمرنگ نمودن دلخواه ابعاد دیگر آن موضوع.

 

موارد مذکور موجب پدید آمدن آفات پژوهشی بسیار گمراه کننده و مسئله‌ساز است که آثار زیانبار فرهنگی، علمی و سیاسی آن به ویژه در مراحل تحلیل، جمع‌بندی و نظریه‌پردازی پدیدار گشته و موجبات کژ‌اندیشی پژوهش‌گران و کژتابی واقعیات عینی و علمی را فراهم آورده است و به سدی عظیم در راه شناخت واقع‌بینانه پدیده‌های غربی منجر شده است.

در تأیید صحت دعاوی مذکور، می‌توان به نحوه‌ی توجیه و تحلیل زمینه‌های مؤثر در بروز فمینیسم در غرب و نیز تاریخ نهضت زنان که از سوی فمینیست‌ها ارایه شده است، استناد نمود. در این مطلب، همواره مواردی به طور کلی ذکر می‌شود که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

الف- بسـتر علمـی و فـرهنگی: اندیشـه‌ی تجـددخواهی (مدرنیتـه)، نـوزایی علمی (رنسانس) و اندیشه‌های عصر روشنگری؛

ب- بستر اقتصادی: انقلاب صنعتی و سرمایه‌داری پیشرفته؛

ج- بستر سیاسی: انقلاب کبیر فرانسه و پیدایش مکتب آزادی‌خواهی فردی (لیبرالیسم)؛

د- بستر حقوقی و اجتماعی: جنبش الغای برده‌داری و تحریم تجارت آن؛

ه‍- بستر دینی و مذهبی: نهضت اصلاح دینی (پروتستانتیسم) (رک. مشیرزاده، 1382: صص5 ؛ 9 ؛ 43 ؛ 52).

 

با مروری گذرا بر موارد فوق، ابهامات و پرسش‌های زیادی مطرح می‌شود؛ سؤالاتی از قبیل این‌که آیا عوامل یاد شده از لحاظ تأثیرگذاری و گستره‌ی نفوذ در یک رتبه‌اند؟ اهمیت کدام‌یک بیشتر است و به چه علت؟ ثبات و تغییرپذیری آن‌ها تا چه اندازه است؟ گستره‌ی نفوذ یا کارکرد ویژه‌ی آن‌ها چه مرزهایی را فرا می‌گیرد؟ آیا زمینه‌های فوق در عرض یا طول یکدیگرند؟ در صورتی‌که در عرض یکدیگر باشند، با توجه به تعارضات میان آن‌ها، برآیندشان چگونه محاسبه می‌شود؟ با چه فرمول و مکانیزمی فرایند پیدایش جنبش زنان از متن زمینه‌های بسیار عام بیرون کشیده و تعریف می‌شود؟ و این نوع نگرش و صورت‌بندی تا کجا با واقعیات تاریخی و اجتماعی غرب انطباق دارد؟

پاسخ همه‌جانبه به سؤالات فوق، بر اساس واقعیات تاریخی و اسناد معتبر علمی، به درک صحیح مواضع فکری و استراتژی عملی فمینیسم کمک شایانی می‌کند؛ به گونه‌ای که شاید تمام معادلات و تحلیل‌های موجود را از بنیان دگرگون سازد.

در حالی‌که در متون فمینیستی پاسخ‌های جامع علمی و اقناعی به سؤالات فوق مشاهده نمی‌شود، این دغدغه‌ها و عدم اقناع مطلوب، لزوم پژوهشی مستقل و گسترده را در این زمینه روشن می‌سازد و بازبینی و سنجش مجدد متون فمینیستی را ضروری می‌نماید.

در این راستا، با استناد به مدارک و شواهد معتبر و با مشاهده‌ی چرخش‌ها و تحریف‌های ماهرانه، نتایج شگفت‌آوری روشن می‌شود که راه را بر هر گونه شک و شبهه مسدود می‌سازد. ثمره‌ی پژوهش مذکور، دریافت این نتیجه‌ی کلیدی و البته تعیین کننده است که بستر اصلی فمینیسم، بدون شک، نقش دوسویه و متناقض نهاد دین بوده است و در این میان عوامل دیگر نقش فرعی و روبنایی دارند. به عبارت دیگر، اگر اندیشه‌های زن‌ستیزانه‌ی مسیحیت و یهودیت و عملکرد خشونت‌آمیز کلیسا نبود، نهضت زنان در اروپا شکل نمی‌گرفت. جنبش زنان، بازتاب منفی مسیحیت است و تنها بستر آن اختصاص به مغرب زمین دارد. مدارک و مستندات این نظریه از دو مأخذ ارایه می‌شود: یکی شواهد تاریخی که در این نوشتار به آن پرداخته می‌شود و دیگری آموزه‌ها و تئوری عقیدتی مسیحیت. هم‌چنین اثبات مدعای اختصاصی بودن این نهضت به غرب، از راه مقایسه‌ی تطبیقی مسیحیت با ادیان دیگر به ویژه اسلام میسّر خواهد بود که در قسمت دوم نوشتار بدان پرداخته خواهد شد.

 

1) آغازگر اندیشه زن‌ستیزی در غرب

 

یکی از اشتباهات متداول تاریخی که بسیاری از محققین و نیز فمینیست‌ها بر آن باورند، نسبت دادن مبدأ تاریخی پیدایش اندیشه‌های زن‌ستیزانه به حکمای یونان، از جمله افلاطون[i] و ارسطو[ii] است. برخی از این هم فراتر رفته و حتی آموزه‌های کتاب مقدس را متأثر از اندیشه‌های حکمت یونانی می‌دانند (نک. مولیرآکین، 1382؛ یولووید، 1381). این نظریه به دلایل متعدد مردود است:

اولاً: از لحاظ تاریخی، افلاطون (427-347ق.م) و ارسطو (384-322ق.م) در حلقه‌ی واسط و میان یهودیت و مسیحیت قرار دارند. تاریخ پیدایش یهودیت با صرف‌نظر از اختلاف بین باستان‌شناسان حدود 12 تا 15 قرن قبل از میلاد و تاریخ کتابت و جمع‌آوری تورات و مجموعه‌ی رسایل یهودی حدود 3 تا 8 قرن قبل از میلاد است (دورانت، 1378: ج1، صص353-350). بنابراین از لحاظ زمانی، حکمای یونانی بین ظهور یهودیت و مسیحیت واقع می‌شوند.

ثانیاً: ملاک تأثیرگذاری، وجود حیات فرهنگی پویا چه به صورت مکتوب و چه شفاهی است که از یک‌سو دین یهود از آن برخوردار بوده است، زیرا یهودیان علاوه بر کتاب «تورات»، دارای شریعت و احکام مبسوط فقهی شفاهی نیز بودند که از نسلی به نسلی دیگر، به طور شفاهی و غیر مکتوب سینه به سینه منتقل شده و مجموعه‌ی آن را «تلمود» می‌نامنـد و از سـوی دیگر افلاطون و ارسـطو در قـرن پنجم قبـل از میـلاد می‌زیستند، بنابراین حکمت یونانی مؤخر از دین یهود بوده و بایستی تحت تأثیر فرهنگ دینی یهود تغییر هویت داده باشد و نه بالعکس.

ثالثاً: در این مسیر، از یک‌سو حکمت یونانی باید بر«عهد جدید» یا بخش مسیحی کتـاب مقدس تأثیر گذاشـته باشـد، در حالی‌که «عهد جدیـد» بـه شـدت تحت تأثیر آموزه‌های «عهد عتیق» بوده و مفسر آن است[iii] و از سوی دیگر در «عهد جدید» به طور عام با فلسفه و به طور خاص با حکمت یونان مخالفت شده و از حکمای یونان صریحاً در کتاب مقدس یاد شده است (کتاب مقدس، رساله‌ی اول پولس رسول به قرنتیان، باب 1، آیه 27- 20؛ رساله‌ی پولس رسول به کولستیان، باب 2، آیه 8). هم‌چنین بین آموزه‌های «عهد عتیق» و اندیشه‌های افلاطون و ارسطو هیچ‌گونه اشتراک معنایی دیده نمی‌شود؛ تنها در بعضی موارد و به طور بسیار محدود، شباهت‌هایی وجود دارد که فاقد ارزش علمی است.

رابعاً: از حیث گستره‌ی کمی و کیفی موضوعات، آموزه‌های کتاب مقدس درباره زنان چندین برابر آرای افلاطون و ارسطو است؛ به گونه‌ای‌که بسیاری از مسایل زنان در آثار این دو حکیم، به نحو موضوعی مطرح نشده است تا نوبت به مقایسه‌ی آن‌ها برسد؛ با توجه به تقدم تاریخی «عهد عتیق»، این نسبت باید معکوس باشد.

با این توصیف، روشن می‌شود که صبغه‌ی اندیشه‌های تبعیض‌آمیز جنسیتی در کتاب مقدس، متأثر از نگرش حکمای یونان نبوده است؛ بلکه از این جهت، کتاب مقدس نقش بیشتری داشته است. البته قابل ذکر است که بروز این اندیشه در کتاب مقدس، معلول راه‌یابی نظریات رایج مردسالارانه و به تبع آن تفسیرهای انحرافی است که موجب شد این ادیان الهی از تعالیم حقیقی و اهداف اصلی خویش دور شوند (رک. میشل، 1372: ص46).

مسیحیت دو رویکرد متفاوت در برابر جنبش زنان اختیار کرد: یکی در قالب سنتی آن، یعنی مذهب کاتولیک که به سرکوبی و مخالفت با حقوق زنان پرداخت و دیگری با محتوای روشن‌فکری یعنی مذهب اصلاح‌گرای پروتستان که به حمایت و دفاع از نهضت زنان پرداخت. اگرچه سرانجام فمینیست‌ها از مرز هر دو مذهب کاتولیک و پروتستان عبور کردند؛ زیرا متن و آموزه‌های کتاب مقدس، نقطه‌ی اجماع و وحدت این دو مذهب مسیحی بود که فمینیست‌ها آن را آشکارا کنار نهاده بلکه به رویارویی با آن برخاستند.

با این توصیف، بزرگ‌ترین چالش فمینیست‌ها و به طور کلی طبقه‌ی زنان با پدیده‌ی مسیحیت و یهودیت است؛ چه در عرصه‌ی تئوری و آموزه‌های دینی، اعم از الاهیات، اخلاق و حقوق و چه در عرصه‌ی تجربه‌ی عینی و عملی که در کارکرد تاریخی کلیسا و شریعت فقهی آن خلاصه می‌شود. این امر، ممکن است در ابتدا به صورت یک بیان پارادوکسیکال و معماگونه به نظر آید؛ ولی با توضیحاتی بیشتر این شایبه رفع خواهد گردید.

ابتدا، برای پرهیز از هر گونه سوء تفاهم، ذکر چند نکته ضروری به نظر می‌رسد:

اولاً: تعریفی که از دین در این‌جا برگزیده شده است، حداقلی‌ترین تعریف است که نصوص مقدس دینی، سازمان و نهاد رسمی کلیسا و روحانیت در شمول آن واقع می‌شوند.‌

ثانیاً: مقصود از دین در این نوشتار، یهودیت و مسیحیت تاریخی است و نیز آن‌چه مورد قبول و تأیید رسمی پیروان این دو دین در گذشته و حال بوده و نزد آنان از اعتبار و حجیت مطلق برخوردار است؛ نه بر اساس دیدگاه اسلام که بدون شک هر دو دین را تحریف شـده می‌دانـد و بـا تأکیـد بـر عصمت الهی شـخصیت والای موسـی(ع) و عیسی(ع)، ساحت آنان را از هر گونه نسبت شرک‌آلود و خرافه‌آمیز که در کتب تورات و انجیل آمده است، منزه و پاک می‌داند. اگرچه مبحث زنان خود به تنهایی می‌تواند دلیلی بر تحریف این دو دین الهی محسوب شود؛ لیکن طبیعی است که عقیده‌ی مسلمین برای اهل کتاب هیچ‌گونه ارزش دینی ندارد و تأثیری بر واقعیت تاریخی بحث نمی‌گذارد؛ علاوه بر آن‌که به سرنوشت آن نیز مرتبط نبوده و موجب تغییری در آن نمی‌شود.

 

اما چرا زمینه‌های دیگر در برابر دین نقش رو بنایی و فرعی دارند؟

مهم‌ترین دلیلی که این نظریه را از تمسک به سایر دلایل دیگر بی‌نیاز می‌سازد، تقدم زمانی چند قرنی جنبش زنان قبل از دوره‌ی رنسانس و نهضت اصلاحی پروتستانتیسم و پیدایش سرمایه‌داری پیشرفته است.

موضوع دیگری که صحت این بینش را تقویت می‌نماید، تأمل در وجه مساعدت، تعلیل و توجیه پیوند میان رهبران نهضت انقلاب علمی و فلاسفه‌ی عقل‌گرای عصر روشن‌گری و انقلاب کبیر فرانسه با جنبش زنان است. ارایه‌ی تئوری‌های نوین تجربی و فلسفی در زمینه‌های زیست‌شناسی و خلقت انسان، روان‌شناختی و روان‌کاوی، انسان‌شناختی روح و ذهن، فلسفه‌ی تاریخ و جامعه‌شناختی از سوی دانشمندان مذکور به ویژه در حوزه‌ی زنان، مهر باطلی به تمام تئوری‌های خرافی و تحقیر کننده‌ی بر آمده از آمـوزه‌های دینی و ایدئولوژیکی زد کـه عکس‌العمل شـدید کلیسای کاتـولیک را برانگیخت و منجر به تشکیل جبهه‌ی واحدی از زنان و اندیشمندان در برابر نهاد رسمی دین یعنی کلیسا گردید.

از این رو، مشاهده می‌شود که مخاطبین اصلی آثار و رسایل دانشمندان علوم تجربی، فلاسفه و سیاست‌مداران این برهه از تاریخ غرب که درباره‌ی تساهل دینی نگاشته شده است، زنان می‌باشند. در این آثار به طور صریح از خشونت و سخت‌گیری کلیسا علیه زنان و تئوری‌های خرافه‌آمیز و محرومیت‌های حقوقی مربوط به آنان انتقاد شده است. به عبارتی می‌توان گفت که یکی از محورهای اصلی درگیری نهضت رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه و فلاسفه‌ی عصر روشن‌گری با اصحاب کلیسا، بر سر موضوع زنان بود.

در این درگیری و نزاع، سرمایه‌داری نیز نقش عمده‌ای را ایفا کرد. تحلیل رابطه‌ی سرمایه‌داری پیشرفته با جنبش زنان نیز دارای پیچیدگی خاصی است؛ سرمایه‌داری پیشرفته از یک‌سو برای تأمین نیروی انسانی ارزان و استفاده از آرای سیاسی زنان برای تثبیت دولت‌های حامی سرمایه‌داری، سیاست جذب زنان را پی‌گیری نمود و از سوی دیگر فرهنگ مذهبی حاکم بر جوامع اروپایی، ورود زنان را به عرصه‌های اجتماعی مختلط کار و سیاست، تقبیح و تحریم می‌نمود و این خود مانع بزرگی بر سر راه منافع سرمایه‌داری ایجاد کرده بود. بنابراین، سرمایه‌داری در عمل با تضاد خاصی مواجه شد. در نتیجه، هم‌زمان سیاست‌های پیچیده و پنهان گوناگونی را به اجرا گذاشت. سرمایه‌داری از یک‌سو، با تضعیف پایه‌های اعتقادی، دینی و اخلاقی و حمایت از آزادی‌های جنسی، حق طلاق، حق مالکیت و حق مشارکت سیاسی زنان و با بهره‌جویی از نقاط ضعف مسیحیت به چالش با کلیسا پرداخت تا به طور غیرمستقیم راه ورود زنان را بـه عرصـه‌های اقتصادی تسهیل نمایـد و از سـوی دیگـر، روح طمع‌ورزی و استثمارگرانه‌ی سرمایه‌داری، تمایل به حفظ سنت مزد ارزان زنان را ایجاب می‌نمود؛ از این رو، سرمایه‌داری پیشرفته با سیاست‌های متضاد، پیچیده و موذیانه خود موجب سردرگمی بسیاری از فمینیست‌ها شد. در این زمینه، هم‌چنان که مشاهده می‌شود، نقطه‌ی پیوند و وحدت آنان و عامل ترغیب زنان در به دام افتادن به دامن سرمایه‌داری، از طریق جنگ مشترک با مسیحیت حاصل شده است.

 

راه دیگری که می‌توان از آن برای تأیید نظریه‌ی اصالت نقش دین در پیدایش فمینیسم بهره جست، کالبد شکافی و سنجش آرمان‌ها و دستاوردهای جنبش زنان است که اکثر آن‌ها از چالش مستقیم با آموزه‌های کتاب مقدس و کلیسا به دست آمده‌اند؛ مانند برابری حقوق زن و مرد، جواز و حق طلاق برای زن، حق ورود و مشارکت زنان در عرصه‌ی اجتماعی و سیاسی، به رسمیت شناختن حق مالکیت زنان، جواز سقط جنین، حق آزادی جنسی و هم‌جنس خواهی و... که همگی در تعارض آشکار با کتاب مقدس می‌باشند.[iv]

 

2) جنبش‌های آغازین زنان در اروپا

زنان اروپایی در خلال قرون پایانی عصر ایمان تا اوایل رنسانس، حرکت‌های اجتماعی- مردمی و به ویژه دینی بسیار مهمی داشته‌اند. برخلاف پندار دروغین رایج که جنبش زنان را به دو قرن اخیر و آن هم تنها به همت فمینیست‌ها خلاصه می‌کند، روند مبارزات زنان غربی با اصحاب کلیسا که خود شریک جرمی برای حکومت‌های ستمگر از طریق توجیه دینی ستم‌کاری‌های آن‌ها بودند، آغاز شد.

کلیسـا بـا اخـذ مالیـات عشـریه (نک. دورانت، 1370: ج10، ص1259) و فـروش آمرزش‌نامه‌ها و در اختیار داشتن اداره‌ی نظام آموزشی از ابتدا تا مراحل عالی و انحصار هر گونه تفسیر و فتوا براساس کتاب مقدس و تشکیل دادگاه‌های انکیزیسیون[v] یا تفتیش عقاید در سال 1478 میلادی (نک. گروه نویسندگان، 1353: ج4، ص376) و سرکوبی هر نوع انتقاد و اعتراض به کارکرد کلیسا به بهانه‌ی الحاد و انحراف از دین، عرصه‌ی زندگی را با قدرت‌طلبی‌ها و دنیاگرایی خویش بر همگان تنگ نمود که بی‌شک جامعه‌ی زنان نیز از گزند چنین خشونتی مصون نماند.

عمده‌ی مبارزات زنان در طی این دوران گاه در قالب ایجاد سازمان‌های اجتماعی و رفاهی بود؛ به عنوان نمونه، یکی از این سازمان‌ها اورسولین‌ها نام داشت که در سال 1535 میلادی، بانویی قدیسه به نام آنژل مریسی[vi] آن را تشکیل داد. این سازمان به حدی اهمیت یافت که پاپ پل سوم به اجبار آن را به رسمیت شناخت (همان: ص 573).

حرکت‌های اصلاحی فرهنگی زنان نیز، به طور کامل صبغه‌ی دینی و اخلاقی داشت. ارایه و پیدایش مکاتب عرفانی در بعد نظری و عملی از سوی زنان، گام دیگری برای تهذیب اخلاقی جامعه و مبارزه با دنیاطلبی و دمیدن حیات معنوی به نمادهای بی‌روح دینی تا مرز جان‌فشانی و شهادت بود. نگاشته‌ها و آثار گران‌بهای عرفانی و شرح مکاشفات و ریاضات اخلاقی متعلق به زنان دانشمند این دوره، بسیار حیرت انگیز است؛ به عنوان نمونه، می‌توان از دو کتاب «شهودات» و «الهامات عشق ربانی»، اثر ژولیانا نورویچ[vii] (؟ - 1342م) اهل انگلستان که در سال 1373م منتشر شد، نام برد (همان: ص 434).

زنان عارف یا صوفی و قدیسه، به رقیب معنوی و سرسخت اصحاب کلیسا تبدیل شدند؛ به گونه‌ای‌که پاپ‌ها احساس خطر نموده و فتوا به سرکوبی، کشتن و سوزاندن صدها تن از آنان دادند. پاپ‌ها زنان عارف را از مصادیق جادوگران و غیب‌گویان برشمرده و متهم ساختند و با استناد به آیه‌ای از کتاب مقدس (سفر لاویان، باب 20، آیه‌ی27) که کشتن زنان جادوگر را واجب دانسته، جنایات فراوانی مرتکب شدند؛ به طوری که در یکی از شهرهای ایتالیا به نام کوم[viii]، در سال 1485م، 41 تن و در سال 1514م، 300 تن از زنان عارف مسلک، در ملأ عام زنده زنده در آتش سوزانده شدند (همان: ص 438).

کتب بسیاری درباره‌ی کشته شدن پیروان این مکتب‌ها نوشته شده است که از جمله‌ی آن‌ها کتاب «شهیدان»، اثر جان فوکس[ix] (1563م) است که ماجراهای اعدام و شکنجه‌ی بی‌رحمانه‌ی تعداد زیادی از کشته‌شدگان به جرم عقاید دینی‌شان را بیان کرده است (نک. ویور، 1381: ص189). بنابراین، موضوع و هدف جنبش زنان در این برهه‌ی تاریخی، صرفاً مسایل اخلاقی، معنوی و دینی می‌باشد.

 

3) هسته‌های اولیه تشکیلاتی فمینیست‌ها

از اوایل قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم میلادی، چندین کانون و مجموعه‌ی مهم ویژه‌ی زنان و به رهبری آنان پدید آمد که بخشی از آن‌ها به تدریج به شبکه‌های سامان یافته‌ی بین‌المللی تبدیل شدند و بخشی دیگر به صورت خودجوش و پراکنده، در سراسر اروپا به وجود آمدند. این مراکز به طور مستقیم و رسمی یا جانبی و به شکل موازی، زمینه‌ساز اصلی و بستر اندیشه‌های فمینیستی با گرایش جنسیتی گردیدند. کارکرد و محصول این گروه‌ها، به تربیت نیروی انسانی و تولید آثار مهم فمینیستی منتهی شد که به اختصار، به چگونگی سیر تحول جنبش زنان و تغییر رویکرد اخلاقی و دینی جنبش و چرخش تدریجی آن به سمت مسایل حقوقی، سیاسی و نیز جنسیت‌گرایی و نهادهای اجتماعی مؤثر در آن پرداخته می‌شود.

1-3) زنان سالن‌دار

حضور زنان اروپایی، به صورت مختلط در مجامع عمومی تا قبل از قرن هجدهم به هیچ‌وجه مرسوم نبوده و امری ضد اخلاقی و غیر مشروع محسوب می‌شد. اما مردان در قهوه‌خانه‌ها و باشگاه‌ها دارای مجالس زیادی بودند که به صورت شب‌نشینی توأم با می‌گساری، قماربازی، آواز و موسیقی و در بعضی مواقع طرح مباحث ادبی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی نیز بود؛ نظیر «لژ بزرگ» فراماسون‌های مردان انگلیسی که در سال 1717م در لندن تأسیس شد.

زنان نیز با انگیزه‌ی رقابت با مردان به فکر تشکیل این‌گونه سالن‌ها افتادند؛ اما شرایط اجتماعی، دینی و فرهنگی آن زمان، به آن‌ها اجازه‌ی این‌کار را نمی‌داد و تنها زنان سنت‌شکن و لاابالی به مبادی مذهبی، قادر به انجام چنین کاری بودند؛ لذا به اجبار خانه‌های شخصی خود را به سالن مبدل ساختند (دورانت، 1369: ج9، ص89).

اهمیت جریان فرهنگی زنان سالن‌دار در تاریخ به اندازه‌ای است که مورخان در طی فصول جداگانه‌ای، قرن به قرن آن را به طور مبسوط پی‌گیری نموده‌اند. ماهیت منش و گرایشات فکری و اخلاقی زنان سالن‌دار با گزارشات متضادی در منابع تاریخی مواجه است؛ پاره‌ای از این زنان، ادیب، عارف و نیکوکار بودند؛ نظیر کاترین دوژن (1510- 1447م) (نک. گروه نویسندگان، 1353: ج4، ص437) و پاره‌ای دیگر نیز، دارای گرایشات فلسفی خاصی بودند که درسالن‌های خود به تبلیغ آن می‌پرداختند؛ مانند مادام‌دوسوینیه[x]، مادام‌دوگرینیان[xi]، مادام‌دوسابله[xii] و مادام‌دوالافایت[xiii] که همگی از پیروان و شاگردان رنه دکارت[xiv] (1650- 1596م) فیلسوف مشهور فرانسوی بودند (دورانت، 1368: ج8 ، ص686).

فلسفه‌ی دکارت با تفکیک جسم از روح، خود سرآغاز قداست‌زدایی از مباحث فلسفی و عقلی بود. دکارت موضوع اصلی فلسفه و الاهیات را که هستی‌شناختی بود، به انسان‌شناختی یا موجود‌شناختی تغییر و تنزل داد. در واقع نطفه‌ی انانیت فلسفی به دست وی منعقد گردید و انسان جایگزین خداوند شد. انسان دکارتی بدین طریق یک گام از خداوند فاصله گرفت.

زنان فرانسوی، طراحان اصلی و مروجین تئوری سالن‌داری در سراسر اروپا و سپس جهان بودند. زنانی مانند مادام ژوفرن[xv] (1777- 1699م)، مادام دودفان[xvi](1780-1697م) و مادموازل دولسپیناس[xvii] (1776- 1732م)، در سطح اروپا مشهور بودند. از میان آن‌ها می‌تـوان از شـخصیت مبـارز اسـتثنایی و جهـانی، ژرمن نکر معروف به مادام دوستال[xviii] (1817-1766م) نـام بـرد. وی فیلسوفی ادیـب، تاریخـدانی سـیاست‌مدار و مبـارزی خوشگذران بود. شش اثر مهم در حوزه‌های مختلف از او باقی مانده است. دوستال در جریان انقلاب فرانسه (1789م) حضور داشت و با ناپلئون بناپارت[xix] (1821-1769م) مبارزات و مناظراتی پیرامون مشارکت سیاسی زنان و مفهوم ایدئولوژی داشت و به دستور وی از پاریس اخراج شد (1802م) و سپس در سال 1804م به مدت ده سال به آلمان تبعید شد.

مادام دوستال دارای مذهب پروتستان و مدافع فلسفه‌ی کانت[xx] بود و آن را الهی می‌دانست. وی فلسفه‌ی تجربی و معرفت‌شناختی جان لاک[xxi] و کندیلاک[xxii] را نتیجه نظریه ماتریالیسم می‌پنداشت. دوستال از اختلاط میان زن و مرد و روابط نامشروع جنسی حمایت نموده و تحریم اعمال منافی عفت را در کتاب مقدس قبول نداشت و خود به طور علنی مرتکب آن می‌شد. او به روسیه و سراسر کشور‌های اروپایی سفرهای متعددی در جهت جهانی‌سازی اندیشه‌ی خود نمود و سالن‌هایی را افتتاح کرد و سرانجام بر اثر مسمومیت ناشی از زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر در گذشت.[xxiii]

چنان‌که ملاحظه شد، در میان این جماعت، مذهب جایگاه ارزشمندی نداشته و حضوری بسیار کمرنگ و غیر فعال داشته است.

2-3) انجمن جوراب آبی‌ها

رهبر انجمن جوراب آبی‌ها، الیزابت رابینسون مانتگیو[xxiv]، فردی ادیب بود که در سال 1770م برای اولین بار در لندن در خانه‌ی الیزابت وزی[xxv]، محفلی ادبی را که مختلط از زن و مرد بود، تشکیل داد. در این مجلس، ادبا، فلاسفه و حقوق‌دانان بزرگ و مشهوری جهت مباحثه پیرامون مسایل اجتماعی، حقوقی و هنری شرکت می‌کردند. این انجمن تنها سالنی بود که تا حدودی رعایت شئونات اخلاقی و دینی در آن می‌گردید. وجه تسمیه‌ی این گروه، شرکت یکی از اعضای اولیه‌ی انجمن به نام ستیلینگ فلیت[xxvi] با لباس نامناسب و جوراب آبی بلند است که تا آخر عنوان آبی‌پوشان بر آن‌ها باقی ماند. انگیزه‌ی اصلی بانیان این گروه، رقابت با زنان سالن‌دار فرانسوی بود (دورانت، 1370: ج10، ص989).

 

 

 

3-3) لژهای زنانه‌ی فراماسون

درباره‌ی هویت فکری، اهداف، آداب و عقاید لژهای زنانه‌ی فراماسون، به دلیل شرایط پنهان‌کاری تشکیلاتی و اعضای محدود و مطرود آن‌ها، معلومات تاریخی اندکی موجود است. اعضای لژ از لحاظ اخلاقی بی‌بندوبار بوده و اعتقاد به «معمار بزرگ جهان» داشتند و جز باور کلی به خدا، همه چیز را مباح و تساهل عملی را جایز می‌دانستند. هم‌چنین لژهای فراماسون متمایل به پروتستان بوده و دارای شبکه‌ی اخوت بین‌المللی و مرموز بودند و تنها گروه معروف آن‌ها در قرن هجدهم در پاریس به «لژ نه خواهر» مشهور بود (همان: ص1273) که بسیاری از زنان سالن‌دار و همسرانشان به عضویت آن درآمده بودند. این لژها در ظاهر به تقلید از لژهای مردانه‌ی فراماسون به وجود آمدند و فلاسفه‌ی مشهوری مانند ولتر[xxvii]، مونتسکیو[xxviii]، الوسیوس[xxix] و کوندورسه[xxx] نیز در آن‌ها عضو بودند که شرح آن در مباحث آتی خواهد آمد.

4-3) اصحاب دایرةالمعارف

بزرگترین جریان فرهنگی مؤثر در جهت‌گیری جنبش زنان به سمت مسایل حقوقی و نفوذ جنسیت‌گرایی، اصحاب دایرةالمعارف بود. جمعی از دانشمندان بزرگ فرانسوی، در قرن هجدهم برای تدوین نخستین دایرةالمعارف جهان به سبک جدید گرد هم آمدند و آن را درمجموعه‌ی عظیم 28 جلدی، طی چندین سال در نیمه‌ی دوم قرن مذکور بـه سرپرستی دو فیلسوف و ادیب، بـه نـام‌های دنی دیدرو[xxxi] (1784-1713م) و پل هانری اولباک[xxxii] (1789-1723م) منتشر ساختند که اعضای آن بعد‌ها در تاریخ به «اصحاب دایرةالمعارف» معروف شدند. اکثر همسران این گروه، از زنان دانشمند و صاحب سالن بوده یا شوهرانشان دارای سالن اختصاصی بودند و بیشتر جلسات مربوط به دایرةالمعارف در همین سالن‌ها تشکیل می‌شد.

کتاب دایرةالمعارف و دیگر آثار متعدد این گروه، آیینه‌ی تمام نمای فضای فکری، علمی، دینی و سیاسی جهان این دوران که هم‌زمان با انقلاب کبیر فرانسه بود، می‌باشد و در واقع اهمیت آن در همین مطلب است. بیشتر اعضای این گروه، فراماسونر بوده یا با لژهای فراماسـون ارتبـاط داشـتند؛ هم‌چنین بـرای تأمین منـابع علمی و مـالی دایرةالمعارف، با تمامی دانشمندان و پادشاهان کشورهای اروپایی و حتی با کاترین[xxxiii] بزرگ (امپراتوریس روسیه 1796-1729م) روابط تنگاتنگ و مستمری برقرار نموده و از آن‌ها کمک و حمایت می‌طلبیدند (همان: ص610). علت پیدایش چنین وضعیتی این بود که روح و محتوای بیشتر مطالب دایرةالمعارف و دیگر آثار این گروه از نظر کلیسا، پاپ و دولت‌های وقت، الحادی و ضد آموزه‌های دینی (مسیحی) تلقی می‌شد و به این جهت از انتشار آن به راه‌های مختلف اعم از توقیف نمودن، سوزاندن و سانسور کردن، ممانعت به عمل می‌آمد؛ به طوری‌که برای چاپ غیر قانونی آثارشان، به خارج از مرزهای کشور متوسل می‌شدند یا انتشار آن‌ها تنها پس از مرگ مؤلفین میسر می‌گردید.

اولین نوشته‌های فمینیستی به معنی حقوقی و نیز جنسیت‌گرایی، از نهاد این گروه جوشیده و به چالش با مسیحیت سنتی کاتولیزم منجر شد. برای شناخت هر چه بهتر سرچشمه‌های فکری و عقیدتی اصحاب دایرةالمعارف که حلقه‌ی واسط و برایندی از افکار زنان سالن‌دار، فراماسون‌ها، دانشمندان علوم تجربی جدید و مذهب خاصی از پروتستانتیزم به نام کوئیکریسم را شامل می‌شود، لازم است به اختصار به تاریخ و زمینه‌های پیدایش و مبانی فکری آن‌ها پرداخته شود.

 

 

 

1-4-3) زمینه‌های فرهنگی- اجتماعی پیدایش اصحاب دایرةالمعارف

مسیحیت سنتی کاتولیک[xxxiv] (به معنی همگانی) از آغاز پیدایش تا اوایل رنسانس، از لحاظ سازمان درونی به صورت یکپارچه و با رهبریت واحد پاپ‌ها که در رم مستقر بودند، اداره می‌شد. تمام مالیات‌ها، وجوهات شرعی و درآمد‌های دیگر کلیساها از سراسر جهان به آن‌جا سرازیر می‌شد و سیاست اقتصادی، عزل و نصب مقامات کلیسایی، موضع‌گیری‌های سیاسی و غیره همگی در انحصار شخص پاپ و از اختیارات وی بود. هم‌چنین تفسیر کتاب مقدس و تشریح مفاهیم اعتقادی، اعلام و صدور فتاوی فقهی به طور مطلق، از یک‌سو در مرجعیت واحد پاپ خلاصه می‌شد و برای دیگران حتی مقامات کلیسایی به جز پاپ هر گونه اظهارنظر ممنوع بود و از سوی دیگر، کتاب مقدس تنها به زبان اصلی عبری و ترجمه‌ی یونانی بخش یهودی «تورات»[xxxv] (رک. دورانت، 1367: ج2، ص665) در اختیار کلیسا بود و به طور عملی راه هر گونه ارتباط و استفاده از کتاب مقدس حتی برای بسیاری از روحانیون مسیحی و کشیشان که زبان یونانی و عبری نمی‌دانستند، محدود و مسدود شده بود. بنابراین، مبانی اعتقادی و عملی کاتولیسم، بر دو پایه‌ی کتاب مقدس و سنت یا فتاوی پاپ‌ها استوار بود. عملکرد نامناسب کلیسای کاتولیک در زمینه‌های گوناگون، اعم از فساد اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی و استبداد دینی، شرایط شورش خودجوش و نارضایتی را از درون سازمان و نهاد کلیسا فراهم ساخت. نمونه‌ی بارز آن را در انقلاب کبیر فرانسه می‌توان دید که هزاران کشیش از پاریس فرار کردند و اموال آن‌ها به نفع کلیسای کاتولیک مصادره شد (دورانت،1370: ج11، ص55).

در مسیر مبارزه‌ی فرهنگی و انحصارشکنی قدرت دینی پاپ‌ها، نهضت ترجمه‌ی کتاب مقدس شکل گرفت. در پایان سده‌ی چهاردهم (1384م) جان ویکلیف[xxxvi] دانشمند ناراضی انگلیسی، دست به ترجمه‌ی انگلیسی بسیار ارزشمند و ادیبانه‌ی کتاب مقدس زد و در قداست مرجعیت پاپ نیز تشکیک کرد. اگرچه ترجمه‌ی وی با تحریم کلیسا روبرو شد (رک. دورانت، 1368: ج6، ص44)، اما سد انحصار خواندن کتاب مقدس، به همت وی شکسته شد. ضربه‌ی مهلک دیگری که بر پیکر کاتولیسم وارد شد، از سوی نهضت پروتستانتیزم بود.

مارتین لوتر[xxxvii] (1546-1483م)، کشیش و مصلح آلمانی با اعتراض به ساختار درونی و جهانی نظام کلیسایی رم کاتولیک، خواهان اصلاح و انحصارشکنی آن بود. وی هیچ‌گاه قصد ابداع مذهب جدیدی را نداشت، ولی نام مکتب و نهضت وی، به مکتب اعتراض یعنی «پروتستان»[xxxviii] مشهور شد. وی مسیحیت کاتولیک را منحرف از آموزه‌های کتاب مقدس تحلیل کرد و تنها منبع و مبنای عمل و عقیده را منحصر در کتاب مقدس دانست و سنت کلیسایی و کشیشی را واسطه‌ای زاید و شرک‌آلود بین انسان و خدا برشمرد و از لحاظ اقتصادی، به استقلال و انفکاک درآمد ملی کلیسای هر کشور از کلیسای رم و هزینه نمودن آن در همان‌جا معتقد بود و فروش آمرزش‌نامه‌ها را نامشروع دانست و بر آموزش زنان اصرار ورزید (مک گراث، 1382: ص200).

لوتر کتاب مقدس را برای اولین بار به زبان آلمانی ترجمه عامیانه کرد (گروه نویسندگان، 1353: ج4، ص471) و برخلاف کاتولیک‌ها به حضور کشیش در اجرای مراسم (هفت‌گانه) آیین عشای ربانی قایل نبود و از میزان و نحوه‌ی انجام آن کاست و بدعت‌گذاری‌هایی نیز نمود. وی خواندن و تفسیر کتاب مقدس را برای همگان ضروری و مجاز دانست و با ترجمه‌ی خویش انحصار مطالعه‌ی کتاب مقدس را از دست کلیسا خارج کرد و در حقیقت «خود کشیشی» (به تعبیر لوتر) را بنیان نهاد (مک‌گراث، 1382: ص321).

یاران لوتر، مانند ژان کالون[xxxix] (1564-1509م) و اولریخ زوینگلی[xl] (1531-1484م) از همان اوایل، سر ناسازگاری با وی گذاشتند (گروه نویسندگان، 1353: ج4، ص481) و باب انشقاق و فرقه‌گرایی را در درون مکتب پروتستان و در عصر خود لوتر، باز نمودند. این‌چنین در مدت کوتاهی ده‌ها فرقه‌ی مذهبی پدید آمد؛ به گونه‌ای‌که برای فهم اختلافات کلامی میان آن‌ها، بایستی به کتاب‌های تخصصی در این زمینه، نظیر «تاریخ دگرگونی‌های کلیساهای پروتستان» تألیف بوسوئه[xli] در سال 1668م (نک. دورانت، 1368: ج8 ، ص101) رجوع کرد. هم‌زمان با آن، نهضت ترجمه و نقد علمی و تاریخی کتاب مقدس هم آغاز شد.

لازم به ذکر است که اختلاف اساسی پروتستان‌ها با کاتولیک‌ها، بر سر اعتبار بخش مهمی از کتاب مقدس است. از نظر پروتستان‌ها، کتاب مقدس فقط از دو بخش یهودی یعنی «عهد عتیق» یا «تورات» (شامل اسفار خمسه و سی و چهار صحیفه) و دیگر بخش مسیحی یا «عهد جدید» (شامل اناجیل چهارگانه و بیست و هفت رساله) تشکیل شده است. اما از نظر کاتولیک‌ها، «عهد عتیق»، علاوه بر«تورات» مورد قبول پروتستان‌ها، شامل بخش اضافی دیگری به نام «کتاب‌های قانونی ثانی» هم می‌شود که پروتستان‌ها آن را مجعول می‌دانند و در اصطلاح آن را «آپوکریفا»[xlii] (جعلی) می‌نامند. (مک گراث، 1382: ص304)

لوتر با پروسه‌ی حذف مرجعیت واحد دینی، در واقع به طور ناخواسته به یگانگی مفسر و تفسیر کتاب مقدس پایان داد و موجب هرج‌ومرج و آشفتگی در قرائت و برداشت از کتاب مقدس شد؛ اگرچه او خود طرفدار معنای تحت‌اللفظی و تفسیر ظاهری آیات کتاب مقدس بود و بر آن تأکید می‌ورزید (همان: ص317) ولی در عمل برخلاف آن عمل نمود.

2-4-3) هرمنوتیک فمینیستی کتاب مقدس

دگرگونی حاصل در نحوه‌ی تفسیر متون دینی، رفته رفته دانشمندان مسیحی را به تدوین و تمهید علم مضبوط و روشمندی برای تفسیر کتاب مقدس که در اصطلاح «علم هرمنوتیک قدسی» نامیده می‌شود، واداشت. اولین کسی که در این زمینه گام برداشت، دانهایر[xliii] بود که در سال 1654م. کتابی را تحت عنوان «علم هرمنوتیک قدسی یا روش تفسیر و تأویل متون مقدس»[xliv] منتشر کرد (پالمر، 1377: ص42).

این علم تا مدت‌ها به بالندگی خود در این مسیر ادامه داد؛ اما با آشکار شدن مشکلات ساختار درونی کتاب مقدس از جهات گوناگون، مانند عدم یکسانی زبانی و ادبی، تناقضات تاریخی، غیرعقلانی بودن مفاهیم دینی و وجود معانی شرک‌آمیز و خرافی یا مغایر با آموزه‌های توحید و عدالت الهی، این علم به تدریج تغییر رویکرد داده و نتوانست کتاب مقدس را از ورطه‌ی شبهات نجات دهد؛ به طوری‌که امروزه علم هرمنوتیک کتاب مقدس، یک امر تاریخی محسوب می‌شود و علمای هرمنوتیکی مانند پل تیلیش[xlv] (1965-1886م)، در بسیاری موارد برای فرار از تناقضات عقلانی عقاید مسیحی به «نمادگرایی» پناه می‌برند و به طور صریح نص کتاب مقدس را در مهمترین مباحث الاهیاتی مانند هبوط آدم، کنار می‌گذارند(رک. تیلیش، 1381: ج2، صص68-59) و معرفت بیرونی و خارج از کتاب مقدس را معیار و مبنای تفسیر قرار می‌دهند.

مشکل بی‌سابقه‌ی دیگری که بر سر راه تفسیر آموزه‌های کتاب مقدس مطرح شد، تعارض بین نظریه‌های جدید علوم انسانی و تجربی با آموزه‌های مسیحی بود که اوج آن را در قرن هجدهم و نوزدهم می‌توان شاهد بود؛ نمونه‌ی بارز این جریان، جنگ‌وگریز اصحاب دایرةالمعارف با نمایندگان کلیسا بود.

چنان‌که ملاحظه شد،‌ علم هرمنوتیک نزد کاتولیک‌ها جایگاهی نداشت و به واسطه‌ی نهضت پروتستان، کتاب مقدس از حالت متروک در کنج کلیسا‌ به متن زندگی اجتماعی مسیحیان وارد شد و با ترجمه‌ی آن، دیوار جدایی و محرومیت عامه‌ی مردم از معارف کتاب مقدس فرو ریخت؛ اما این خوش‌بینی یک روی سکه بود و روی دیگر آن، آشکار شدن معضلات و پیچیدگی‌های ساختار معنایی کتاب مقدس بود که گریبانگیر همه‌ی طبقات اجتماعی، از جمله زنان و دانشمندان علوم تجربی شد.

اصحاب دایرةالمعارف در دو عرصه‌ی مهم با آموزه‌های کتاب مقدس دچار چالش شدند؛ یکی در حوزه‌ی نظریات خرافی کیهان‌شناختی و انسان‌شناختی آن بود و دیگری مباحث سخت‌گیرانه و تبعیض‌آمیز حقوقی کتاب مقدس، به ویژه آن‌چه درباره‌ی زنان بود. آثار بسیار مهمی از اصحاب دایرةالمعارف در نقد و رد یا دفاع در هر دو حوزه باقی مانده است. بنا به گفته‌ی ویل دورانت[xlvi]، درباره‌ی چگونگی جمع‌آوری، تألیف و نقد کتاب مقدس تا زمان او، بیش از پنجاه هزار عنوان کتاب تحریر شد (دورانت، 1378: ج1، ص382)؛ چرا که بیش از پنجاه نوع انجیل وجود دارد (دورانت، 1369: ج9، ص823) و تنها در فاصله‌ی سالهای 1715تا 1789.م (انقلاب کبیر فرانسه)، 900 عنوان کتاب در دفاع از مسیحیت نگاشته شد (همان: ص837).

از آن‌جا که در کتاب‌مقدس به نحوی بی‌سابقه، بدیع و سامان‌مند نسبت به جنس مونث، مواضعی کاملاً زن‌ستیزانه، به صورت شفاف و غیر قابل انکار اتخاذ شده است و گستره‌ی این مواضع در حوزه‌های الهیات، انسان‌شناسی، فلسفه‌ی تاریخ، معرفت‌شناسی، فلسفه‌ی اخلاق و حقوق مدنی ادامه می‌یابد، زنان همراه با اصحاب دایرةالمعارف به موضع‌گیری و تفسیر آیات مربوط به نسوان پرداختند.

در این دوران، نظام حقوق مدنی حاکم بر جوامع مسیحی به طور دقیق برگرفته یا ملایم با روح احکام کتاب مقدس بود و جنبش زنان پس از این، به لحاظ رویارویی بی‌واسطه با فرهنگ کتاب مقدس، خود به خود به سمت مسایل و معرفت جنسی و نیز تبیین نظام حقوقی برای رفع تبعیض کشیده شد. امکان ارایه‌ی هرمنوتیک فمینیستی (تفسیر جنسیت‌گرا) کتاب مقدس، تنها در قالب پروتستانتیزم میسر بود تا بتواند نظرات خود را ابراز کند.

اولین زنی که به تفسیر کتاب مقدس با نگرش انتقادی و زنانه پرداخت، مادام مارکیز دوشاتله[xlvii] (1749-1706م) فرانسوی از زنان سالن‌دار و همسر فیلسوف و ادیب فرانسوی، فرانسوا ماری آروئه ولتر(1778-1694م) از اصحاب دایرةالمعارف بود. دو شاتله در زمینه‌ی ریاضی و فیزیک نیز آثاری دارد. هم‌چنین شرح شش جلدی بر «سفر پیدایش» کتاب مقدس، به نام «بررسی سفر پیدایش» که جنجالی‌ترین بخش کتاب مقدس درباره‌ی زن و مباحث الهیاتی آن می‌باشد، نگاشت (همان: ص422)؛ اما به دلایلی از چاپ آن منصرف گردید. ولتر نیز کتابی به نام «انجیل خرد» در تعریض و نقد کتاب مقدس نوشت.

3-4-3) مؤلفان دین‌ستیز اصحاب دایرةالمعارف

از اصحاب دایرةالمعارف آثار متعددی موجود است که در آن‌ها به تمسخر و هجو زن دیندار مسیحی پرداخته شده است؛ کتبی از قبیل «زن متدین» نوشته‌ی دنی دیدرو که در سال 1760م تألیف گردید (همان: ص732) و چاپ آن در سال 1865م ممنوع اعلام شد و تمام نسخه‌های آن به آتش کشیده شد. برخی دیگر از این مؤلفین عبارتند از:

1-3-4-3) پاول هاینریش

پاول هاینریش دیتریش فون هولباخ فیلسوف و متکلم آلمانی معروف به د / اولباک (1789-1723م) از اصحاب اصلی دایرةالمعارف و از اولین کسانی بود که دین را افیون توده‌های مردم نامید و حتی به تفکیک موازین و مبادی اخلاق از دین قایل بود. آثار الحادی متعدد و گسترده‌ای علیه اعتقادات مسیحی نگاشت که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان از کتاب «الاهیات قابل حمل و نقل»، «دستگاه طبیعت یا جهان مادی یا اخلاقی»، «مسیحیت بی‌پرده» و مقالاتی با عناوین «شیادی کشیشان»، «کشیشان نقاب دریده»، «درباره‌ی ستمگری دینی»، «دوزخ ویران» و... نام برد.

2-3-4-3) ژان مولیر

قبـل از اولبـاک، ژان مـولیـر[xlviii] نمایـش‌نـامه‌نـویس و کمدیـن معـروف فـرانسـوی (1673-1622م) در چندین اثر خود مانند «مکتب زنان»، «نقد مکتب زنان»، «زنان متصنع و مضحک»، «زنان فاضله»، بالاترین اهانت‌ها و تحقیر را از لحاظ اخلاقی و دینی به زنان روا نمود تا جایی که اسقف اعظم پاریس کتاب وی را تحریم کرده؛ وی را مرتد خواند و محل اجرای نمایش او را بست (دورانت، 1368: ج8، صص 159-130).

3-3-4-3) کلودآدرین الوسیوس

تأثیرگذارترین شخصیت اصحاب دایرةالمعارف بر روی فمینیست‌ها، کلودآدرین الوسیوس (1771-1725م) فیلسوف سوئیسی‌الاصل و فراماسونر بوده است که بعد‌ها تبعه‌ی فرانسه شد. وی فردی عیاش بود که با زنان روسپی روابط گسترده داشت. «لژ علوم» توسط وی تشکیل شد (دورانت، 1370: ج10، ص1273). الوسیوس در دو کتاب بسیار مهم خود به نام «درباره‌ی ذهن» و «درباره‌ی انسان»، با الهام از آرای فلسفی جان لاک و توماس هابز[xlix]، روح و ذهن را دو مقوله‌ی متفاوت و جدای از هم تعریف نمود (رک. دورانت، 1369: ج9، صص769-755).

الوسیوس هم‌چنین از نظریه‌ی برابری ذاتی استعداد انسان‌ها دفاع نموده و علل نابرابری را امری ثانوی و در اثر محرومیت از فرصت آموزش دانست. در باب فلسفه‌ی اخلاق، به فلسفه‌ی طبیعی و استقلال آن از فلسفه‌ی اخلاق الهی معتقد بود؛ زیرا مبانی خوبی و بدی را امری اعتباری و اجتماعی می‌پنداشت و مبنای متافیزیکی اخلاق را پوچ و مردود تلقی می‌کرد؛ فضایل اخلاقی را تابع احکام الهی نمی‌دانست و ارضای تمایلات و لذات نفسانی را هدف و وظیفه‌ی علم اخلاق و حتی قوانین و حقوق مدنی می‌دانست؛ از تساهل و مدارای دینی نیز دفاع نموده و متمایل به مذهب پروتستان بود و عقاید کاتولیک‌ها را به باد تمسخر می‌گرفت؛ با حاکمیت و نظارت کلیسا بر نظام آموزشی مخالف بود و این امر را از وظایف دولت می‌دانست.

 

الوسیوس از فعالان انقلاب کبیر فرانسه بود؛ به طوری‌که پس از پیروزی انقلاب به نشانه‌ی قدردانی از وی به دخترانش لقب «دختران ملت» دادند. کتاب «درباره ذهن» در عرض شش ماه، بیست بار تجدید چاپ شد (1758م) و به سرعت از زبان فرانسوی به زبان‌های انگلیسی و آلمانی ترجمه شد که خود حکایت از اهمیت آرای الوسیوس دارد. سرانجام پاپ کلمنس[l] سیزدهم در سال 1759م این کتاب را تحریم کرده و آن را ننگین خواند (همان: ص 759).

4-3-4-3) مری وولستون کرافت

مری وولستون کرافت[li] انگلیسی (1798-1759م) نیز به اجماع همه‌ی مورخان و بـه ویژه فمینیست‌ها، بنیان‌گذار فکری و ایدئولوگ حقوقی جنبش زنان است. وولستون کرافت و همسر فیلسوفش به نام ویلیام گادوین[lii] (1836-1756م) با اصحاب دایرةالمعارف روابط نزدیکی داشته و هر دو تحت تأثیر شدید اندیشه‌ها و عقاید الوسیوس بودند. وولستون کرافت به تقلید از آرای الوسیوس در سال 1792 میلادی، کتابی تحت عنوان «استیفای حقوق زن» نوشت (همان: ص769) و در آن به برابری استعداد زنان با مردان قایل شد و منشأ نابرابری زنان با مردان را محرومیت آنان از فرصت‌های آموزشی دانست و به روابط و حقوق جنسی متساوی در محیط خانواده برای زن و شوهر معتقد بود. در کتاب وولستون کرافت، اثری از مباحث حقوق سیاسی و حق رأی زنان دیده نمی‌شود و تنها اشاراتی درباره‌ی استثمار اقتصادی زنان و رفتار تبعیض‌آمیز جامعه نسبت به گناهان صادره از آنان وجود دارد.

وولستون کرافت در مدت کوتاه عمرش دچار سرخوردگی روحی گردید و یک‌بار نیز دست به خودکشی زد که نجات یافت (دورانت، 1370: ج11، ص480). همسر وی گادوین نیز در سال 1793م به تاسّی از افکار الوسیوس، کتابی به نام «تفحص در اصول عدالت سیاسی و اثر ‌آن در تقوای عمومی و نیک‌بختی» نوشت (دورانت، 1369: ج9، ص769). وی دارای افکار الحادی بود؛ معاد و جهان آخرت را انکار کرده و افسانه می‌خواند و دارای گرایشات آنارشیستی بود (دورانت، 1370: ج11، ص535).

5-3-4-3) هیپل و کوندورسه

سال‌ها قبل از وولستون کرافت در سال 1774، یک آلمانی به نام «تئودورفون هیپل»[liii] در کتابی با عنوان «درباره‌ی ازدواج»، به انتقاد از مفهوم حقوقی و دینی قانون تمکین پرداخت و آن را نوعی بردگی و انقیاد تفسیر کرد و خواستار مشارکت زنان در امر ازدواج و امور سیاسی شد و معیار حقوق بشر را تنها منطبق بر حقوق مردان دانست (همان: ص844) و نیز «آنتوان نیکلا کوندورسه» (1743- 1794م) فیلسوف انقلابی فـرانسـوی و از تدویـن‌کنندگان قـانـون اسـاسی فـرانسـه، فـراماسونر و از اصـحاب دایرةالمعارف و زنان سالن‌دار، رساله‌ای به نام «درباره‌ی اعطای حقوق مدنی به زنان» در سال1790 میلادی نوشت که در تصویب قوانین در پارلمان فرانسه و تأسیس باشگاه‌های سیاسی برای آزادی زنان بسیار تأثیرگذار بود (همان: ص171). 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۴
محمد ع.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی